سلام من دختری 23ساله ام و درحال حاصر دانشجوی دکتری عمومی داروسازی از دوران پیش دانشگاهی با ی پسر از یکی از شهرستان های استان لرستان ازطریق تلفن آشنا شدم اون پسر چند بار ب دیدن من اومد و 7یال از خودم بزرگتره و اون موقع فقط دیپلم گرفته بود سربازی هم نرفته بود،بعد از تقریبا 1سال ما واقعا به هم دل دادیم و عاشق هم شدیم خونوادشم چندبار برای دیدن من به کردستان اومدن،بعد از کنکورم تماس گرفتن و چون خونواده من خیلی متعصب هستن نگفتن ک ما باهم دوست هستیم و گفتن شماره من رو از اموزشگاه گرفتن خونوادم اجازه دادن اما بعد از خواستگاری تمامیه اعضای خونوادم به شدت با این ازدواج مخالفت کردن اما من و shبه شدت به هم علاقه داشتیم و نمیتونستیم بیخیال هم بشیم تا اینکه مادرم فهمید ما باهم هستیم و چه زجرهایی ک من کشیدم بگذرد بعداز اون مادرم واسش شرط گذاشت ک باید بری دانشگاه،بعد از2سال خدمت و رفتن به دانشگاه 2سال پیش انها دوباره به خواستگاری اومدن ولی پدرم با اینکه از راه دور اومده بودن اونهارو به خونه راه نداد،دلیل اصلی مخالفت پدرم این بود که میگفته پسره زشته و جنازه دخترمم رو دوشش نمیزارم!!!حالا گذشت و سال بعد دوباره shاومد با مادرم صحبت کرداما مادرم قبلش شرایط سخت از قبیل پرداخت شهریه حساب بانکی خرید خونه و ماشین به اسم من،30میلیون طلا،و... ک قبل از دیدار با مادرم همه اینارو قبول کرده بود اما بعد از دیدار با مادرم مادرم برگشت و منو باچاقو تهدید کرد ک اگه یبار دیگه اسم این پسرو بیاری خودم چاک چاکت میکنم چرا؟چون زشته مادرم میگه اصلا نمیتونم قیافشو تحمل کنم!!! و بهونشو به پسره گفته بود ک سرکار نداری از قضا عید همون سال shتوی شرکت نفت استخدام شد،اما بعد ک دوباره زنگ زد مادرم تهدیدش کرد که به جرم مزاحمت ازت شکایت میکنم الان هم shدماغش فقط مشکل داشت که 6ماهه عمل کرده اما بازم میترسم بیادو یبار دیگه اون مصیبتها شروع بشه همه ی این قصایا فقط واسه ی قیافه بود همه این بدبختیا!این همه زجر کشیدنا واقعا نمیدونم چیکار کنم لطفا راهنماییم کنید
Sent from my GT-P5100 using Tapatalk